( 1793)راستی کن ای تو فخر راستان |
|
ای تو صدر و من درت را آستان |
( 1794)آستانه وصدر در معنا کجاست |
|
ما و من کو آن طرف کان یارماست |
( 1795)ای رهیده جان تو از ما و من |
|
ای لطیفه روح اندر مرد و زن |
( 1796)مرد و زن چون یک شود، آن یک توای |
|
چون که یکها محو شد، آنک توای |
( 1797)این من و مابهر آن بر ساختی |
|
تا تو با خود نرد خدمت باختی |
( 1798)تا من و توها همه یک جان شوند |
|
عاقبت مستغرق جانان شوند |
( 1799)این همه هستو بیا ای امَر کنˆ |
|
ای منزه از بیا و از سخُن |
راستی کن: یعنی ای دل از این نفاق سست دست بردار وبگذار حقیقت حال عاشق بر زبان آید.
صدر: در این مورد، بالاى مجلس. مقابل: آستانه که فرود مجلس است.
آستانه وصدر در معنا کجاست: یعنی آنجا که حق تجلی دارد و سخن از اوست، بالا و پایین وجود ندارد
ما و من: به کنایه، خود بینى و خود نمایى.
مرد و زن چون یک شود: یعنی هنگامیکه جلوههای عالم تعیّن و کثرت از میان برخیزد.
عاقبت مستغرق جانان شوند: به پایان راه اشاره می کند که: پس از برخاستن تعیّن ورها شدن روح از زندان تن، باز همه غرق درحق می شوند( انّا الیه راجعون).
کُن: اشاره به موارد متعددی است که در قرآن کریم سخن از آفرینش بوده است؛ از جمله در آیهْ :«وَهُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ بِالْحَقِّ وَیَوْمَ یَقُولُ کُن فَیَکُونُ قَوْلُهُ الْحَقُّ وَلَهُ الْمُلْکُ یَوْمَ یُنفَخُ فِی الصُّوَرِ عَالِمُ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ وَهُوَ الْحَکِیمُ الْخَبِیرُ»:اوست که آسمانها و زمین را بحق آفرید؛ و آن روز که (به هر چیز) مىگوید: «موجود باش!» موجود مىشود؛ سخن او، حق است؛ و در آن روز که در «صور» دمیده مىشود، حکومت مخصوص اوست، از پنهان و آشکار با خبر است، و اوست حکیم و آگاه.[1]
( 1793) اى فخر راستان و درست کرداران راستى پیش آر اى کسى که تو صدر و من آستان در خانه تو هستم. ( 1794) در عالم معنى صدر و آستانى نیست در آن جا که یار ما هست ما و منى کجا مىگنجد. ( 1795) اى کسى که جان تو از ما و منى مستخلص شده و اى آن که روح لطیف مرد و زن هستى.( 1796) چون مرد و زن یکى شوند آن یک تویى و چون این یکها محو شوند آن وقت تو جلوهگر مىشوى. ( 1797) ما و منى را در جهان براى آن منتشر کردى که تو خود با خودت نرد خدمت باختى.( 1798) ولى وقتى من و تو همگى یک جان شدند بالاخره مستغرق دریاى بىپایان جانان خواهند شد.( 1799) اینها همه هست اى امر کن تو بیا تو بیا اى کسى که از بیان و سخن منزه هستى.
مولانا می گوید: عشق، ظهورى در عاشق و نمایشى در معشوق دارد، ظهور او در عاشق بنحو نیاز و مغلوبیت و در معشوق بصورت ناز و غالبیت است پس عاشق و معشوق در دو طرف نقیض قرار دارند و عاشق هم سنگ معشوق نیست تا از ما و من که نمودار خودى و برابرى است دم زند و خویش را در کفهى معشوق بر سنجد. نظر مولانا در معنى صدر ازین حکایت روشن مىگردد: «حکایت چنان کردند که این ماجرا (اختلاف در معنى صدر) در زمان جلال الدین قرطایى بوده است که چون مدرسهى خود را تمام کردند اجلاس عظیم فرمود کردن و همان روز در میان اکابر علما بحث افتاد که صدر کدامست و آن روز حضرت مولانا شمس الدین تبریزى بنوا آمده بود، در صف نعال میان مردم نشسته بود و باتفاق از حضرت مولانا پرسیدند که صدر چه جا را گویند؟ فرمود که صدر علما در میان صفه است و صدر عرفا در کنج خانه و صدر صوفیان در کنار صفه و در مذهب عاشقان صدر در کنار یار است همانا که برخاست و پهلوى شمس الدین تبریز بنشست.»[2]
اومی گوید: آنجا که حق تجلی دارد و سخن از اوست، بالا و پایین وجود ندارد، زیرا هر چه هست یکی است. روح تا هنگامیکه در مرتبه تعیّن است، تجلی آن را در مرد و زن و موجودات دیگر میبینیم، اما اگر از عالم کثرت و مرتبهْ تعیّن آزاد شود، یک حقیقت بیش نیست و آن یک، تو هستی .
مولانا به پروردگار میگوید: آفرینش افراد و اجزای این جهان برای آن بوده است که تو اسماء و صفات خود را متجلی کنی وخود را بشناسانی: «خلقت الخلق لکی اعرف». پس از برخاستن تعیّن ورها شدن روح از زندان تن، باز همه غرق در حق میشوند: ( انّا الیه راجعون) مولانا میگوید: سیر روح و طی منازل وجود دارد، اما باید فرمان پروردگار و فاعلیّت او بیاید و به هر چیز بگوید «باش» تا باشد.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |